روی دیگــــر مـ.ـ.ـ.ـن . . .
باز هم کنار دریاچه ی تنهاییم نشسته ام و به افق های دوردست خیره شده ام . . . اینجا خیلی خلوت استــــ گهگاهی قایقی رهگذر از اینجا عبور می کند . . . ولی ماندنی نیستــــ . . . امـا خدایا، تو هستی . . . چـه خـلـوت شیـرینـی سـت! فقط مـ.ـ.ـن و تـ.ـ.ـو ...! من برایت از زندگی ام بگویم از دردها ... از مشکلات ... از شادی ها ... از همــــــه چیز .. و تو به حرف هایم گوش کنی نـوازشـم کـنـی و بـگـویـی: "غـصـه نـخـور، مـن بـا تـوام!" و من تو را محکــــم تر در آغوش بگیــرم . . .
حـ کـــ شـ ده در پنج شنبه 91/6/30| سـاعـتــــ
1:29 عصر| بـ ـه دسـ تـــــ یه آدم دو رو ...| نـ ظـ راتــــ ( )
قالب جدید وبلاگ پـ یـ چـ کـــ داتـــ نـ ت |